خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
روح الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند